دیریست که بر این خلق زخم میزنی
ای فقر، ای الهه ی ویران نشین درد
نقاش چیره دستی و بی رحم میزنی
بر کهنه خرقه های زمین نقشهای سرد
در لابه لای شکاف دیوارهای خیس
متن حضور تو را میتوان نوشت
یا در میان گریه ی مشکوک کودکی
آواز شوم تو را میتوان گرفت
تا ملک بوده وشاهی و دولتی
با رعیتان زمین هم آغوش بوده ای
یادت که هست تازه عروسان شاد را
پژمرده در شب اربابها نموده ای
از ناز شست تو دیوارها شد بنا
اما چه پشتها که به رقت خمیده شد
چون شاهکاری به جا مانده است زتو
آن لکه ها که به دامن تنتیده شد
ما را خیال وجود تو هیچ نیست
ما نقش قالیمان جای پای توست
هر دم به کدام حادثه تحدید میکنی؟
دیریست که سینه نشان خدنگ توست
پس بیخبر مباش که هر آینه از وجود تو
پروانه ها به جای جای زمین پر کشیده اند
آرام باش که مبادا رها شوند
این پیله ها که به بالت تنیده اند
این سینه هست و ذکر شکیبایی و دعا
تا اینچنین به کنج مدارا نشسته ایم
امروز اگر امیر لشکر تقدیر گشته ای
خندان مشو که وعده ز فردا گرفته ایم
javahermarket
نوشته : نارون
تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:فقر,خندان,فردا,شکیبا,پیله,رها,تهدید,اغوش,مشکوک,شکاف,ویران,زخم,خلق,گریه,کودک,